حمل اثاثیه منزل در اصفهان

زندگـی میکرد، گاهـی در کبوده. نمیدانسـت در کجا ریشـه   حمل اثاثیه منزل در اصفهان  بدواند. بـا ایـن حـال، او نی ّ ز مانند مادرم توکلی داشـت که به او مقاومت و اسـتحکام اراده میبخشـید. از بحرانهـای عصبـی، کـه امـروز رایـج اسـت و تحفـۀ برخورد فرهنگ شـرق با غرب اسـت، در آن زمـان خبـری نبـود. هـر عصـب و فکـر به منبع بیشـائبۀ ایمان وصـل بود که خـوب و بد را به عنـوان مشـیت الهـی میپذیرفت. به ای ِ ن زندگی گذرا آن قدرها دل نمیبسـت که پیشـامد ناگوار را فاجعهای بینگارد و در نظرش اگر یک روی زندگی زشـت میشـد، روی دیگری بود که بشـود بـه آن پناه برد. بنابرایـن خالـهام بـا همـه تمّکنی که داشـت، به زندگـی درویشـانهای قناعت کرده بـود، نه از ُخـل بلکـه از آن جهت که به بیشـتر از آن احتیاج نداشـت. در خانۀ مشـترکی حمل اثاثیه منزل در اصفهان کـه خانوادۀ دیگری ب هم در آن زندگی میکردند، یک اتاق داشـت. خانۀ کهنسـالی بود و بر سـر هم نکبتبار، عاری از هرگونـه امـکان آسـایش. در همان یک اتـاق زندگی خـود را متمرکز کرده بود. بـرای ایـن خالـه، مـن بـه منزلـۀ فرزنـد بـودم. گاهبـهگاه بـه دیـدارش میرفتـم و کنـار پنجـره مینشسـتی ّ م و او بـرای مـن قصـه میگفـت. برخلاف مـادرم کـه خشـک و ّه و »مذهبیات «خـارج نمیشـد، وی از مباحث مختلف کـم سـخن بـود و از دایرۀ مسـائل روزمـر حرف مـیزد؛ از تاریـخ، حدیث، گذشـتهها و همچنی ّ ن شـعر؛ حتی وقتی از آخـرت و عوارض مرگ َقل و داسـتان همراه بود. سـخن میگفـت، گفتـارش با مقداری ظرافـت و ن ذوق لطیف فارسی 2 75 فارسی 2 76 بـرای مـن ّ قصههـای شـیرینی میگفت کـه او و مادرم، هـر حمل اثاثیه منزل در اصفهان  دو، آنها را از مادربزرگشـان به یاد داشـتند. از ایـن مادربـزرگ )مـادر پدر( زیاد حـرف می ّ زدند که عمر درازی کرده

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد